اين نوشتار، به بررسى روابط مسلمانان با كفار بر اساس ضوابط اسلامى مىپردازد. ديپلماسى اسلامى بر اساس وحى، قواعدى را حاكم بر روابط مسلمانان و كفار مىداند. برخى از اين قواعد عبارتند از:
قاعده نفى سبيل، قاعده شدت بر كفار، قاعده ذلت كفار، قاعده عدم دوستى با كفار، قاعده برخورد انسانى با كفار، قاعده استدلال بر كفار، قاعده استقلال و عدم تشبّه به كفار.
در اين شماره، تعدادى از اين قواعد بر اساس وحى الهى و علم امامان، مورد بحث قرار مىگيرد و دنباله بحث در شمارههاى آينده، پىگيرى خواهد شد.
بهطور كلى، دين اسلام يك دين اجتماعى و فردى است كه به جهات اجتماعى بودن بر اساس روابط انسانها با هم، شكل گرفته است و در مورد روابط مسلمين با ديگران، به بيان نظر و ايده پرداخته است.
مسلمين، روابطى دارند كه در بين خودشان است و رابطه مسلمين را با هم مشخص مىكند كه بر اساس رحمت، برادرى، مهربانى، دلسوزى، ايثار، اتحاد و يكپارچگى شكل گرفته است. در مقابل آن، مسلمين روابطى خواهناخواه با كفار خواهند داشت كه در اين تحقيق به بررسى آن مىپردازيم.
در ابتدا ما بايد تعريفى از «كافر»، مشخص كنيم تا به بيان ديپلماسى اسلام و كفر بپردازيم:
«كافر، يعنى كسى كه منكر خداست، يا براى خدا شريك قرار مىدهد يا پيغمبرى حضرت خاتمالانبيا محمد بن عبداللّهصلى الله عليه وآله را قبول ندارد و يا در يكى از اينها شك دارد و نيز كسى كه ضرورت دين، بعنى چيزى مثل نماز و روزه را كه جز دين اسلام است، منكر شود(1)».
در حقوق اسلام، غيرمسلمانان انواعى دارند. برخى بتپرست و مشرك مىباشند ولى برخى ديگر، اعتقاد به كتاب آسمانى (غير از قرآن) دارند. برخى از كفار در جنگ با مسلمانان مىباشند و برخى چنين نيستند و كفار حربى و ذمّى، فرق دارند(2).
با اين تعريف، اهل كتاب نيز جزء كافران محسوب مىشوند و به آنها «كافر كتابى» گفته مىشود كه البته احكام متفاوتى با كفار مشرك دارند. سران غرب و كشورهاى غربى نيز، سران كفر و بلاد كفر محسوب مىشوند و بنابراين در اين تحقيق، واژگان غرب و كفر، از رابطه نزديكى برخوردارند و گهگاه نيز جايگزين هم مىشوند.
در اين تحقيق، به بيان قواعدى كه بر كفار، بهطور عام و يا خاص، حاكم است، با استناد به آيات قرآن و احاديث و مسايل فقهى مىپردازيم و نمونههاى آن را در امروزِ مسلمين بررسى كرده و به بيان راهحل مىپردازيم.
در رفتار با كفار، مسلمانان، طبق دستورات صريح و محكمى كه در آيات قرآن و روايات و احاديث آمده با كفار برخورد مىكنند نه طبق خواهشهاى نفسانى و روشهاى انتقامجويانه و يا حتى اصول پذيرفتهشده سياسى در عصرما.
بهطور خلاصه، مسلمين وظيفه دارند، همانگونه كه در همه امور، ابتدا نظر اسلام را جويا شوند و سپس بر طبق آن عمل كنند؛ در ديپلماسى با كفار نيز بايد همين كار را انجام دهند. هرچند برخلاف اصولى باشد كه ديگران آن را پذيرفتهاند. موارد زيادى اين بحث را تأييد مىكنند كه از آن جملهاند:
الف. محمد بن جمالالدين مكّى (شهيد اول) در كتاب «لمعه» مىگويد: «قَسَمى كه احقاق حق از مدعى يا رافع دعوا مىكند، غير از اسم خداوند متعال به چيز ديگرى جايز نيست، كه فرقى هم نمىكند، قسمخورنده، كافر باشد يا مسلمان».
متأسفانه در دنياى امروز، روابط و ديپلماسى مسلمين با كفار، بر طبق دستورات دين مبين اسلام نيست و حتى دين، نقش تعيينكننده بر ديپلماسى با كفار را ندارد و آنچه شيوه عملكرد ما را مشخص مىكند، اصول حاكم بر ديپلماسى جهانى است كه مبتنى بر دموكراسى غربى و بر پايه تشنّجزدايى و دورويى و نفاق و ريا مىباشد. در جهان امروز، اصولى وجود دارند كه چگونگى رابطه با ساير كشورها را مشخص مىكنند كه اين اصول نه تنها از اسلام سرچشمه نگرفتهاند، بلكه منشأ آن، نظريات كفار و غرب بوده است كه در ادامه بحث، مثالهايى از آن آورده خواهد شد.
شهيد ثانى به اين حرف او اشكال وارد كرده است كه:
«اگر كافر، خدا را قبول ندارد و به خدا اعتقاد ندارد، چگونه قسم او معتبر است؛ در حالىكه او وجود خداوند را منكر است. پس قسمخوردن به خدا براى او سختى ندارد». ولى در آخر اشكال مىفرمايند: «ما، قسم كافر را به خدا مىپذيريم به خاطر اينكه نصّ، بر آن وارد شده است، هرچند دليل ديگرى بر آن نداشته باشيم(3)».
ب. در سوره نساء نيز آمده است: «...و لا تقولوا لِمَنْ ألْقى الَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغونَ عَرَضَ الحَيوةِ الدُّنْيا...(4)». «و به كسى كه نزد شما اظهار اسلام كرده است، نگوييد تو مؤمن نيستى، تا به اين وسيله، متاع زندگى دنيا را بجوييد». در آيه فوق، اولاً قرآن چگونگى برخورد با كافران را تبيين كرده است و آن را به عهده خود مسلمانان واگذار نكرده است. ثانياً گفته شده است كه هركس نزد شما اظهار اسلام كرد، شما حق اينكه به او كافر بگوييد نداريد؛ حتى اگر بدانيد او اين حرف را به زبان گفته و در دل قبول ندارد.
متأسفانه در دنياى امروز، روابط و ديپلماسى مسلمين با كفار، بر طبق دستورات دين مبين اسلام نيست و حتى دين، نقش تعيينكننده بر ديپلماسى با كفار را ندارد و آنچه شيوه عملكرد ما را مشخص مىكند، اصول حاكم بر ديپلماسى جهانى است كه مبتنى بر دموكراسى غربى و بر پايه تشنّجزدايى و دورويى و نفاق و ريا مىباشد. در جهان امروز، اصولى وجود دارند كه چگونگى رابطه با ساير كشورها را مشخص مىكنند كه اين اصول نه تنها از اسلام سرچشمه نگرفتهاند، بلكه منشأ آن، نظريات كفار و غرب بوده است كه در ادامه بحث، مثالهايى از آن آورده خواهد شد.
قاعده نفى سبيل
يكى از مهمترين مقاصد اسلامى، ايجاد استقلال در تمامى زمينههاى فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى براى جامعه اسلامى است: «...و لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى المُؤْمِنينَ سَبيلاً(5)».
«و خداوند هرگز براى كافران، راه تسلط نسبت به اهل ايمان، باز نكرده است».
فقهاى بزرگ اسلامى با استفاده از آيه فوق و مدارك ديگر، يك قاعده كلّى به نام «قاعده نفى سبيل» استنباط كردهاند و مفهوم آن اين است كه هر معامله و رابطهاى كه موجب شود غيرمسلمان بر مسلمان تسلّط يابد، باطل و حرام است. امام خمينىقدس سره در كتاب تحريرالوسيله، بر اين اساس، بسيارى از روابط تجارى، سياسى و... را با كشورهاى استعمارگر رد مىنمايند و مىفرمايند: «اگر در روابط تجارى و غيرتجارى، ترس تسلط سياسى و غيرسياسى اجانب بر اسلام و سرزمينهاى مسلمين باشد كه موجب استعمار آنها و استعمار كشورهايشان شود، هرچند اين استعمار معنوى باشد، بر تمامى مسلمانان واجب است از آن دورى كنند و اين روابط، حرام است(6)».
در تفسير آيه فوق نيز آمده است:
«يعنى كافران نه تنها از نظر منطق، بلكه از نظر سياسى و نظامى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد باايمان، چيره نخواهند شد. و اگر امروز، پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدانهاى مختلف با چشم خود مىبينيم، به «و خداوند هرگز براى كافران، راه تسلط نسبت به اهل ايمان، باز نكرده است».
خاطر آن است كه بسيارى از مسلمانان، مؤمنان واقعى نيستند. نه خبرى از اتحاد و اخوّت اسلامى در ميان آنان است و نه علم و آگاهى لازم كه اسلام، آن را از لحظه تولّد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است دارند؛ و چون چنيند، طبعاً چنانند(7)». نكته ديگر اينكه هرچند اين آيه به زبان امر نيست، ولى وظيفه مسلمين را به آنها گوشزد مىكند. مسلمين بايد در روابط خود با اجانب، اين اصل را رعايت كنند و در راه اعتلاى كلمه حق، تلاش كنند تا اسلام را از زير سلطه كفار آزاد كنند. مثلاً در زمينه علم و تكنولوژى، چنان پيشرفت كنند كه وابسته كفار نباشند، چراكه وابستگى، خود به خود موجب تسلط خواهد شد. همچنين است در زمنيه اقتصادى و سياسى و ساير زمينهها.
علاّمه طباطبايىقدس سره در تفسير آيه فوق مىفرمايند:
«خطاب اين آيه، متوجه مؤمنين است، هرچند كه كفار و منافقين را در برمىگيرد و اما اينكه فرمود: و خداى متعال هرگز كفار را مافوق مؤمنين و مسلط بر آنها قرار نمىدهد، معنايش اين است كه حكم از امروز به نفع مؤمنين است و عليه كافرين و تا ابد نيز چنين خواهد بود و هرگز به عكس نمىشود و اين خود، اعلامى است به منافقين كه ديگر براى ابد از اينكه به هدف شوم خود برسند، مأيوس باشند و به حكم اين آيه در همه دورهها بالاخره فتح و پيروزى، با مسلمين است.
احتمال هم دارد كه نفى سبيل، اعم از تسلط در دنيا باشد، يعنى اينكه كفار نه در دنيا مسلط بر مؤمنين مىشوند و نه در آخرت و مؤمنين، به اذن خدا، دائماً غالبند، البته مادامى كه ملتزم به ايمان باشند. همچنانكه در جاى ديگرى، اين وعده را صريحاً داده و فرموده: «و لا تَهِنوا و لا تَحْزَنوا و أنْتُمُ الأعْلَوْنَ إنْ كُنْتُم مؤمِنينَ(8)». «اگر مؤمنيد، سستى نكنيد و غمگين نشويد كه شما برتريد(9)».
«محمّدٌ رَسولُ اللّهِ و الَّذينَ مَعَهُ أشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُبَيْنَهُمْ....(10)».
«محمدصلى الله عليه وآله، پيامبر خداست و كسانى كه با اويند، بر كافران، سختگير و با همديگر مهربانند».
در ادامه اين آيه، كه آيه آخر سوره مباركه فتح است، خداوند، ويژگىهاى ياران پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و خصوصيات آنان و وعده الهى را نسبت به آنان بازگو مىكند. اما در ابتداى اين آيه به اين اشاره شده است كه محمدصلى الله عليه وآله و يارانش نسبت به كافران با شدت برخورد مىكنند و در مقابل آنها از كرنش، نرمش و تواضع، خبرى نيست. درست است كه اسلام دين رأفت و محبت است، اما نسبت به مؤمنان و نه نسبت به كافران. چنانچه در ادامه، با جمله «رحماء بينهم»، بر اين نكته، تأكيد شده است كه مؤمنين نسبت به هم در كمال مهربانى و رحمت هستند و جمله «اشدّاء على الكفار» را مقيّد كرده به جمله «رحماء بينهم» تا توهّمى كه ممكن بود بشود، دفع كرده باشد و ديگر كسى نپندارد كه شدت و بىرحمى نسبت به كفار، موجب مىشود كه مسلمانان، بهطور كلّى و حتى نسبت به خودشان هم، سنگدل شوند. اين دو جمله مجموعاً افاده مىكند كه سيره مؤمنين با كفار، شدّت و با مؤمنين، رحمت است(11).
همچنين در تفسير آيه 5 از سوره توبه، چنين آمده است:
«فإذا انسَلَخَ الأشْهُرُ الحُرُم فَاقْتُلُوا المُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدّْتُموهُم و خُذوهُم و احصروهم و اقعدوا لهم كلّ مَرْصَدٍ فإن تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فَخَلُّوا سبيلَهم إنّ اللّهَ غفورٌ رحيمٌ».
«هنگامى كه ماههاى حرام پايان گرفت، مشركان را هركجا يافتيد به قتل برسانيد و آنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد، هرگاه توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
جمله «فَاقْتُلُوا المُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدّْتُموهُم» نشاندهنده برائت و بيزارى از مشركين است و مىخواهد احترام را از جانهاى آنها برداشته و خونهايشان را هدر سازد و بفرمايد: «بعد از تمام شدن آن مدت، ديگر هيچ مانعى نيست از اينكه آنها را بكشيد، نه حرمت حرم و نه احترام ماههاى حرام، بلكه هر وقت و هركجا آنان را ديديد، بايد به قتلشان برسانيد؛ البته در صورتى كه كلمه «حيث»، هم عموميّت زمانى را برساند و هم عموميّت مكانى را كه در اين صورت، قتل مشركان بر مسلمين واجب است. هرچند به آنان در حرم و حتى در ماههاى حرام دست پيدا كنند.
تشريع اين حكم براى اين بوده است كه مشركان را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدريج، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك كند و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات بدهد. بنابراين هر يك از جملههاى: «فَاقْتُلُوا المُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدّْتُموهُم و خُذوهُم و احصروهم و اقعدوا لهم كلّ مرصد» بيان يك نوع از راهها و وسايل نابودكردن افراد كفار و از بينبردن جمعيّتهاى ايشان است. اگر كسى به آنان دست يافت و توانست ايشان را بكشد، بايد كشته شوند و اگر نشد، دستگير كنند و اگر اين هم نشد در همان جايگاههايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون بيايند و با مردم، آميزش و مخالطه كنند و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شدهاند، در هرجا كه احتمال مىرود كمين بگذارند تا بدين وسيله دستگيرشان كنند و يا به قتلشان برسانند يا اسيرشان كنند(12).
همانگونه كه در تفسير آيه فوق ديديم، شدت، نسبت به مشركان، به حدى است كه خون آنها هدر است. اما همانگونه كه بعداً خواهيم آورد، مىتوان به آنها پناه داد و با آنها به گفتگو نشست تا دين شما را برگزينند.
ذلّت، نقطه مقابل عزّت است. ذلّت كفار، ملازم با عزّت اسلام است كه اين مسأله در آياتى از قرآن مجيد مطرح شده است: «..و لِللّهِ العِزَّة و لِرَسولِهِ و لِلْمُؤْمِنينَ ولكنَّ المُنافِقينَ لا يَعْلَمونَ(13)».
«عزّت، براى خدا و رسولش و براى مؤمنين است ولى منافقان نمىدانند».
«فإنَّ العِزَّةَ للّهِ جميعاً(14)». «بدرستى كه همه عزتها نزد خداست و براى اوست».
«..فللّهِ العِزَّة جميعاً...(15)». «براى خداست همه عزّتها».
خداوند در مورد ذلت كفار، دستور مىدهد كه آنان، جزيه را با خوارى به مسلمانان بپردازند:
«قاتلوا الّذينَ لا يُؤْمِنونَ بِاللّهِ و لا بِاليَوْمِ الآخر و لا يُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ و رسولُه و لا يَدِينُونَ دينَ الحقِّ مِنَ الّذين اوتوا الكِتاب حتّى يُعْطوا الجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ و هُم صاغِرونَ(16)».
«با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين، ايمان نمىآورند و آنچه را كه خدا و پيامبرش حرام گردانيدهاند حرام نمىدارند و متديّن به دين حق نمىگردند، كارزار كنيد تا با كمال خوارى به دست خود، جزيه بپردازند».
علاّمه طباطبايىقدس سره در تفسير آيه فوق مىفرمايند: «منظور از ذلت ايشان، خضوعشان در برابر سنت اسلامى و تسليمشان در برابر حكومت عادله جامعه اسلامى است. و مقصود، اين است كه مانند ساير جوامع نمىتوانند در برابر جامعه اسلامى، صفآرايى و عرض اندام كنند و آزادانه در انتشار عقايد خرافى و هوى و هوس خود به فعاليّت بپردازند، عقايد و اعمال فاسد و مفسد جامعه بشرى خود را رواج دهند، بلكه بايد با تقديم دودستى جزيه، همواره خوار و زيردست باشند. پس آيه شريفه ظهور دارد در اينكه منظور از «صغار» ايشان، معناى مذكور است. كلمه «يد» به معناى دست آدمى است و به قدرت و نعمت نيز اطلاق مىشود؛ حال اگر منظور از آن در آيه شريفه، معناى دوم باشد، قهراً معناى آيه چنين مىشود: «تا آنكه جزيه را از ترس قدرت و سلطنت شما به شما بدهند، در حالىكه ذليل و زيردست شمايند و در برابر شما گردنفرازى نمىكنند». و اگر منظور از آن، معناى اول باشد معناى آيه اين مىشود: «تا آنكه جزيه را به دست خود بدهند»(17).
در تفسير عاملى هم آمده است: «يَعْطوا الجزية عن يد» كه چند جور معنى مىشود:
الف. جزيه بدهند با دست فرمانبرى و اطاعت، چنانكه ما در فارسى مىگوييم به دست خود مىدهند كه كنايه از كمال تسليم است. ب. جزيه را از دست خود بدهند نه از دست شخص ديگر كه كنايه از نقد پرداختن و به كسى حواله نكردن است.
متأسفانه در جهان امروز، عزيزان جاى ذليلان را گرفتهاند و ذليلان جاى عزيزان را و اين وظيفه ماست كه در راه عزّت اولياء و ذلّت اعداء كه يكى از اهداف امام زمان (عج) است قدم برداريم.
ج. از دست قدرت و تسلّط مؤمنين، تسليم به پرداخت جزيه شوند كه به اين معنى، مقصود از «يد»، قدرت خواهد بود. يعنى از احسان و گذشت مسلمين، جزيه دهند و كشته نشوند و به اين معنى «يد» به معنى نعمت است(18).
در مجمعالبيان نيز آمده است: «حتى يعطوا الجزية عن يد» يعنى شخصاً جزيه را به دست خود بپردازند، بىآنكه نائبى براى اين كار بگيرند. برخى گفتهاند: «منظور، آن است كه از روى قدرت و تسلطى كه شما بر آنها داريد جزيه را بپردازند» و ديگرى گفته است: «منظور از «يد» يعنى تسلطى كه شما بر آنها داريد و منّتى را كه با پذيرفتن جزيه بر سر آنها مىگذاريد. «و هم صاغرون»، يعنى در حال خوارى و مغلوبيّت كه آنها را به اجبار به جايگاه پرداخت جزيه ببرند و بدين ترتيب، جريه را بپردازند». از عكرمه نقل شده است: «يعنى آنها در حال ايستادن، جزيه بدهند و گيرنده آن در حال نشستن آن را دريافت كنند(19)».
با توجه به آنچه در تفسير آيه فوق خوانديم، همه به اتفاق، معنى ذلّت كفار در برابر مؤمنين را از آيه فوق، نتيجه گرفتهاند، ضمن اينكه در آيه، بهطور مستقيم با دو كلمه «يد» و «صاغرون» به اين معنى اشاره شده است.
البته اين نكته كاملاً طبيعى است كه كفار نسبت به مؤمنين ذليلند، چراكه نقطه مقابل ذلّت، عرّت است كه خداوند در آيات ديگرى به اين نكته كه فقط خدا و پيامبر و مؤمنان عزيزند اشاره دارد. از جمله در آيه زير:
«الّذينَ يَتَّخِذونَ الكافِرينَ أوْلِياءَ مِنْ دونِ المُوْمِنينَ أيَبْتَغونَ عِنْدَهُمُ العِزَّةَ فإنَّ العِزَّةَ للّهَ جميعاً(20)». «آنان كه كافران را به جاى مؤمنان دوست خود انتخاب مىكنند، آيا به راستى مىخواهند آبرو و حيثيّتى براى خود كسب كنند؟! در حالىكه تمام عزّتها مخصوص خداست».
زيرا عزّت، همواره از علم و قدرت سرچشمه مىگيرد و اينها كه قدرت و علمشان ناچيز است، كارى از دستشان ساخته نيست كه بتوانند منشأ عزّتى باشند. در اين آيه، به همه مسلمانان، هشدار مىدهد كه عزّت خود را در همه شؤون زندگى، اعم از شؤون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فوراً صميمىترين متحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش مىروند كه گويى هرگز با هم آشنايى نداشتهاند، چنانكه تاريخ معاصر، شاهد بسيار گوياى اين واقعيّت است(21).
در اينجا سؤال اين است كه معنى اصلى ذلّت كه بايد مورد توجه قرار بگيرد چيست؟ اينكه كافران، ذليلند و مؤمنان، عزيزند، بيانگر چيست؟ پاسخ بخش اول اين است كه كافران، حق تبليغ دين خود را به صورت علنى در جامعه اسلامى ندارند و نبايد در برابر جامعه مسلمين، صفآرايى كنند و آزادانه به تبليغ دين خود به صورت علنى و انتشار عقايد خرافى و هوى و هوس خود به فعاليّت بپردازند و نبايد دين آنها به صورت رسمى و نگاه پلوراليسمى، راه صحيح ديگرى معرفى شود.
اما معنى ديگر آن، اين مىتواند باشد كه نه تنها از نظر عقايد و تبليغ دين و عقايد خود، بلكه در اعمال و رفتار خود بر ضدّ مسلمين كارى نكنند و نسبت به مؤمنين تمسخر، توهين و يا بىحرمتى نكنند.
معنى ديگرى كه مىتوان براى آن بيان كرد، اين است كه كفار نبايد نزد ما عزيز باشند. به عبارتى: مؤمنين نبايد آنها را در همه زمينهها، اعم از فرهنگ و تمدّن و علم، برتر بدانند و آن، چيزى است كه ما امروزه به آن غربزدگى و حلشدن در فرهنگ غرب مىگوييم، كه متأسفانه خيلى از مسلمين، امروز گرفتار آن شدهاند.
متأسفانه در جهان امروز، عزيزان جاى ذليلان را گرفتهاند و ذليلان جاى عزيزان را و اين وظيفه ماست كه در راه عزّت اولياء و ذلّت اعداء كه يكى از اهداف امام زمان (عج) است قدم برداريم.
1) امام خمينىقدس سره، توضيح المسائل، ص 8، مسأله 106.
2) كفار حربى، به كفارى گفته مىشود كه با اسلام در جنگ مىباشند و يا كفار غيراهلكتاب هستند.
3) الروضة البهيّة فى شرح اللّمعة الدمشقيّة، محمد بن جمالالدين مكّى (شهيد اول)، ج 1، ص 375 و 376.
4) نساء، 93.
5) نساء، 141.
6) تحريرالوسيله، حضرت امام خمينىقدس سره، ج 1، ص 486.
7) برگزيده تفسير نمونه، حضرت آيةاللّه مكارم شيرازى، جلد اول، ص 467.
8) آلعمران، 139.
9) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايىقدس سره، ج 5، ص 190.
10) فتح، 29.
11) ترجمه تفسير الميزان، ذيل آيه 29 سوره فتح.
12) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايىقدس سره، ج 9، ص 204.
13) منافقون، آيه 8.
14) نساء، 139.
15) فاطر، 10.
16) توبه، 29.
17) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايىقدس سره ج 9، ص 322.
18) تفسير عاملى، ج 4، ص 380.
19) ترجمه تفسير مجمعالبيان، ج 11، ص 67.
20) نساء، 139.
21) برگزيده تفسير نمونه، آيةاللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 465.